هوشنگ خانشقاقی متولد ۱۲۹۹ تهران. وی به تاریخ مهر ماه ۱۳۸۵ درگذشت.
▪ فرزند «شوكت الملوك خانشقاقی» از شاگردان كمال الملك
▪ فارغ التحصیل دانشكده فنی تهران در رشته راه و ساختمان ۱۳۲۲
▪ سازنده نخستین برج و ساختمان بلندمرتبه ایران و تهران ۱۳۳۰ – ۱۳۲۸
▪ طراح و سازنده نخستین آسانسور ایرانی، دستگاه شمع كوبی، هواپیمای بدون موتور، هلیكوپتر و…
▪ سال ها فعالیت در زمینه نقاشی و مجسمه سازی
▪ سال ها فعالیت در طرح های مهم و ملی ساختمانی
▪ سال ها فعالیت در زمینه راه سازی
▪ تقدیر شده از سوی وزارت مسكن و شهرسازی (بعد از انقلاب)
▪ ساخت فیلمی براساس زندگی وی به تهیه كنندگی «علیرضا رئیسیان»
۳۰ سال پیش تر از آن که نخستین برج و بنای بلندمرتبه ایران در برابر حیرت مردم تهران به خود ببالد و به دنیا بیاید و معماری متواضع این سرزمین به گونه ای از خاک به افلاک و از زمین به فضا میل کند و گسترش بیابد، زندگی پرفراز و نشیب سازنده بی ادعای آن با بیت شعری در صفحه نخست قرآن دست نوشت جد پدری (میرزا رضاقلی خانشقاقی) ثبت می شود. قرآنی که دست به دست و نسل به نسل آمده است و حالا در دست مهندس هوشنگ خانشقاقی است تا آن را با تانی و طمانینه ببوسد و با افتخار از گذشته پرثمرش بگوید. بدین ترتیب شخصیت سازنده و تاثیرگذار این مهندس و معمار، پیش از آن که چیزی بسازد و رد پایی بگذارد، در میان خانواده ای با پیشینه و پشتوانه فکری و فرهنگی ساخته می شود و می رود که افق های بازتری بگیرد و گره بخورد. به آنجایی که برای ساختن میان زمین و آسمان، آسمان را برگزیند و میان ماندن و رفتن، پیش رفتن را. آن قدر پیش و آن قدر پیشرو که به خیال کمتر کسی در روزگار خود برسد و به فکر کمتر کسی خطور کند. این پیشروی و پیامدهای آن را البته و صدالبته باید در زمان خود دیده و دریافت و شاید با آن بلندپروازی ها و جاه طلبی های معمارانه امروز ایران، که در بلندمرتبه سازی جز به سودهای کلان مادی نمی اندیشد، خیلی فرق داشته باشد. این را حداقل می توان در مراجعه به انتقادهای اخیر مهندس خانشقاقی و در موضعگیری ها و مخالفت های او با این ساختمان های بلند و بی بنیاد امروزین درک کرد.
هوشنگ خانشقاقی اگرچه فرزند یک نظامی و یکی از شاگردان مستقیم کمال الملک (شوکت الملوک خانشقاقی) است، اما نسبت اصلی خود را که خلاقیت و خستگی ناپذیری است، از پدربزرگ خود «میرزا مهدی خانشقاقی» (ممتحن الدوله) به ارث می برد که نخستین معمار دانش آموخته ایران در پاریس و طراح ساختمان های مهمی چون مجلس شورای ملی، مسجد سپهسالار (مطهری)، قصر فیروزه، پارک اتابک و… در عهد ناصری بوده است. یک چنین میراث بزرگی هم هست که بالاخره او را وامی دارد که با وجود اصرار پدر بر نظامی شدن، راه پدربزرگ را در پیش بگیرد و در سال ۱۳۱۷ جذب دانشکده فنی و در سال ۱۳۲۲ در رشته راه و ساختمان فارغ التحصیل شود. او در این دانشکده که تنها ۴ سال از تاسیس آن می گذشت، تحت تعلیم مهندسان و استادان وقت آن زمان قرار می گیرد و آماده می شود تا به دانشگاه دیگری قدم بگذارد که خود بنیانگذار آن به شمار می رود. در این دانشگاه دیگر نه استادی هست و نه راهنمایی و نه همکلاسی ای که او را همراهی کند. تنها راهنمای او دیده ها و دریافت ها و کتاب هایی است که در کتابخانه دانشکده فنی می بیند و می یابد و می خواند: «در سال ۱۳۲۲ بعد از فراغت از تحصیل یک شرکت مقاطع کاری تاسیس کردم. نخستین کاری که نصیب ما شد ساخت یک اتاق اسید برای کارخانه گلیسیرین بود که دیوارهایش باید همه از سرب می بود. درست کردن ورق سرب در آن زمان کار آسانی نبود. باید وسیله می داشتیم. سرب خریدیم و در کارگاه آهنگری خودمان قالب ریختیم. با کارخانه ای که ورق مس درست می کرد، قرار گذاشتیم تا برایمان ورق سرب درست کند و بدین ترتیب اتاق را برای کارخانه گلیسیرین ساختیم. کار بعدی ما ساخت سرویس های عمومی بیمارستان فیروزآبادی در حضرت عبدالعظیم(ع) (شهر ری) بود. اغلب کارهایی که می گرفتیم دولتی بود. طرح های ساختمان های بزرگ را اغلب خارجی ها تهیه می کردند و اجرای آن را به پیمانکاران می دادند. مثلا ساختمان وزارت دادگستری را مهندسان چک طراحی کردند. تمام نقشه ها را آنها می دادند و ما با آن کار می کردیم. بعدها سازمان برنامه درست شد که آن زمان کارپردازی کل کشور نامیده می شد و دفتر فنی داشت که مهندس مشاور استخدام می کرد.»
این حضور فراگیر خارجی ها در ساخت و ساز معاصر ایران و این نقص های فنی و کمبود وسایل در دست مهندسان ایرانی که یک لحظه ذهن خلاق و جست وجوگر خانشقاقی را راحت نمی گذاشت و عشق به وطن و نفرت از حضور بی واسطه بیگانگان او را به تلاش مضاعفی وا می دارد که برخی به نتیجه می رسد و برخی در پیچ و خم بروکراسی وابسته آن دوران ناکام می ماند. شاید به همین انگیزه هم بوده که چند سال بعد و بعد از بازدید از یک ساختمان بلندمرتبه پاریس (یک هتل) و پیش از آن که اجازه دهد این افتخار نصیب بیگانگان شود، به فکر ساخت یک برج در تهران و در شرق میدان مخبرالدوله می افتد.
این ساختمان ۱۰ طبقه که هیچ نوع و نمونه و نظیری تا آن زمان در ایران نداشت و بعدها از بالا و بلندا و بام آن می شد دومین برج تهران و اثر یک معمار آلمانی ۱ (ساختمان پلاسکو) را دید که در سال ۱۳۲۸ آغاز می گردد و بدون آن که موجب ریزش ساختمان های خشتی و گلی و کناری شود، با یک سری ابتکارات و فناوری های ناموجود در ایران با بتن آرمه یکپارچه در سال ۱۳۳۰ به منصه ظهور می رسد: «من از انجام کارهای سخت که محتاج فکر کردن و حل مشکلات بود، لذت می بردم. عشق مهندسی داشتم و اعتقاد داشتم مهندس کسی است که می تواند چیزهایی را با حداکثر استحکام و حداقل وقت و مخارج بسازد. همه پیشرفت های فنی و علمی دنیا براساس همین اصل صورت گرفته است. منتها در کشورهای پیشرفته علم ها به هم افزوده می شود. چون نظام مند کار می کنند.
به هر حال من همیشه دلم می خواست کارهایی بکنم که تا به حال انجام نشده باشد. به همین دلیل و دلایل دیگر به فکر ساختمان بلندمرتبه افتادم. تهران کم کم داشت بزرگ می شد و فکر می کردم ساختمان بلند هم بزودی رایج می شود. باید کسی شجاعت شروع کردن می داشت و من داشتم. این ساختمان مانند یک مدرسه بود برای من. خیلی مطالعه کردم… ساختمان های دو طرف زمین من خشتی بودند و خطر ریزش آنها می رفت. باری با تفکر زیاد مشکل را حل کردم. بدین ترتیب که پی کنی ستون های لازم ساختمان را به وسیله حفر چاه انجام دادیم و با نصب مفتول های آرماتور و پر کردن چاه ها، ستون های بتن مسلح در مجاورت پی همسایه ساختیم… مساله ای که در هر ساختمان و بویژه ساختمان های بلند اهمیت دارد، تعیین مقاومت خاک است. ما برای همین ساختمان از طریق حفر چاه و نمونه برداری از لایه های آن عمل کردیم و با مراجعه به فرمول های مربوطه، مقاومت زمین را مشخص کردیم و پی ها را بر اساس آن ریختیم. در آن زمان دستگاه جوشکاری و جرثقیل نبود. این مشکل هم باید به طریق مطالعه حل می شد. در خارج از شهر و در یک دکان آهنگری دستگاه جوشی بازمانده از جنگ بود که از آن استفاده کردیم و اتصال دو تیر آهن به اندازه های معین را با تسمه آهنی انجام دادیم و با تنها وسیله حمل و نقل موجود در آن زمان یعنی گاری اسبی آن را به محل ساختمان آوردیم… این ساختمان همه بتن آرمه است. سقف ها و اعضای باربر بویژه نقاط اتصال بادقت با بتن مسلح محکم شده اند. پس از گذشته ۵۶ سال و بروز چند زلزله به نسبت شدید کوچکترین ترکی در آن ایجاد نشده و این خود امتحان خوبی از استقامت آن است. من همیشه می گفتم که اگر این ساختمان را از ته ببریم و بخوابانیم و دوباره سر جایش بگذاریم هیچ گونه آسیبی به آن نخواهد رسید.»
ایجاد این برج که حالا و همچنان به خاطر بودن در بافت قدیمی تهران بلندتر از ساختمان های اطراف خود و مانند نخستین نماد بلندمرتبه سازی در تهران و ایران سرافراشته است، اما خیلی ساده نبوده و در رجوع به خاطرات مهندس خانشقاقی است که می توان از سرنوشت درست و دقیق آن با خبر شد. بخشی از این خاطرات به خطرات انجام کار و نبود امکانات فنی بازمی گردد و بخشی هم به ناباوری مردم که با پدیده ای تازه و بی سابقه روبه رو شده بودند. به این ها می توان مخالفت های دولتی را افزود که بالاخره هر کدام از این مشکلات به نوعی و یکی به همت و یکی به حمیت و یکی با حیرت مردم حل می شود: «همان زمان در هامبورگ با دوستی در رستورانی غذا می خوردیم. یک ایرانی که تازه از ایران آمده بود، از کنار ما گذشت. دوستم درباره ایران از او پرسید. گفت یک آمریکایی دارد در تهران آسمانخراش می سازد. من گفتم که طرف آمریکایی نیست و یک ایرانی است. گفت حتما مهندس آن آمریکایی است. به او گفتم که مهندس آن ساختمان آمریکایی نیست و خود من هستم، اما باور نمی کرد.» هوشنگ خانشقاقی خاطرات دیگری هم از این ساختمان بلندمرتبه خود دارد، که بازگو کردن همه آنها در این مجال مختصر ممکن نیست.
در این میان، اما، ساخت آسانسور برای ساختمان خاطره دیگری است. آن قدر که بعدها مایه و پایه جست وجو های دیگر این هنرمند خلاق می شود و او را به دنیای دیگری می کشاند: «بلند ترین ساختمان تهران در آن دوره باشگاه افسران با چهار طبقه بود و یک آسانسور هم داشت که تشریفاتی بود. ما هم ناچار به گذاشتن آسانسور بودیم. قیمتی از آلمان گرفتیم که خیلی بالا بود. فکر کردم که خودم بسازم… خلاصه وقتی خواستم آسانسور بسازم باز هم به سراغ دانشکده فنی رفتم که کتاب های خیلی خوبی داشت و استفاده از آن هم آزاد بود… . دیدم ساختن آسانسور خیلی هم سخت نیست. چند کار ظریف دارد که باید فکرش را کرد و دیگر خطری وجود ندارد. شش ماه شب و روز کار کردم. شب ها واقعا خوابم نمی برد. سرانجام موفق شدم. یک نجار خیلی خوب هم داشتیم که یک اتاقک از فورمیکا درست کرد و درست مثل آسانسور های فرنگی… ساختن آسانسور البته خیلی هم ساده نبود. چون بعد از جنگ جهانی بود، مقداری اشیای خارج از رده نزد اوراقچی ها پیدا می شد. از جمله جعبه دنده های مختلف که من پس از تعویض و ساخت قطعاتی آن را به موتور آسانسور تبدیل کردم و پس از نصب ریل های هادی و وزنه تعادل و دیگر ادوات ایمنی که خیلی فکر و وقت گرفت موفق به راه اندازی آن شدم.»
بدین ترتیب مهندس خانشقاقی توانایی فنی بالایی به دست می آورد که جدای از دانش مهندسی ساختمان و مجسمه سازی و نقاشی هایش باید به بررسی آن پرداخت. ساخت هواپیمای بدون موتور، طرح هلیکوپتری که بتواند بدون آسیب رساندن به مردم در خیابان بنشیند، ساخت و استفاده از ماشین شمع کوبی در طرح بندر امام و طراحی و ساخت ادوات و امکانات دیگری که می توانست در زمان خود و به عنوان نوع و نمونه ایرانی آن به بهره برداری وسیع برسد، همه از افتخارات کوچک و بزرگی است که این مهندس و معمار ایرانی در سال های دور این سرزمین پی می گیرد و به انجام می رساند. چیزی که به اعتقاد همسرش «فاطمه شقاقی» حاصل یک عمر ابتکار و پشتکار و شجاعت مهندس خانشقاقی بوده است.
و اما اگر خواسته باشیم تمام این شعور و شناخت و کامیابی و ناکامی این دانشمند عصر خودمان را در عبارتی بیاوریم و صورت بندی کنیم کافی است این بار از فراز بلندی ها و بالایی ها و والایی های ذهن او در ۸۶ سالگی به دنیایی بنگریم که او در تمام گفت وگوهای اخیر خود بر آن تاکید می کند: «من و آدم هایی نظیر من فکر نمی کنیم موجودات فوق العاده ای هستیم. ما آدم هایی عادی هستیم عادی و مثل پیچ. ماشینی هست که شما می خواهید آن را درست کنید و احتیاج به یک پیچ دارد. به اوراقچی مراجعه و این پیچ را پیدا می کنید و سرجایش می گذارید و ماشین راه می افتد؛ ماهمان پیچ هستیم. باید ما را پیدا می کردند و سرجایمان قرار می دادند، اما رسم روزگار خلاف این بود. همین پیچ هایی را که مثال زدم دنیا را عوض می کردند. برعکس ممالک مترقی جهان، در مملکت ماکسی نبود که وقتش را صرف پیدا کردن این پیچ ها کند که ماهم بتوانیم همگام با آنها شویم.»
تحریریه گروه معماری هورنو
منبع: caoi.ir