با مشاهده برخی از آثار به جا مانده از زمان های گذشته این پرسش ایجاد می شود که راز جاودانگی این بناها چیست؟ چه عواملی باعث می شود تا برخی از آثار معماری علیرغم تحولات وقوع یافته در طول زمان، باقی بمانند، به حیات خود ادامه دهند و همچنان محبوبیت خود را حفظ کنند. به راستی آیا جریانی از حیات در این بناها وجود دارد که منجر به مانایی آنها شده است؟
به طور کلی انسان تمایل به بقا دارد و از آن جا که حضور خود را در دنیای مادی، کوتاه و اندک می بیند؛ همواره تلاش دارد تا با آفریدن آثار جاودانه، از بُعد زمان رها شود و به ستیز با میرایی برآید. شاهکارهای معماری آثاری هستند که علاقه انسان به بی زمانی و تازگی همیشگی را به نمایش می گذارند. آثاری که گویی اکنون زاده شده اند و در بُعد بی زمانی به سر می برند. حال پرسش این است که چه ویژگی هایی این آثار شاهکار و ارزشمند را از دیگر آثار موجود متمایز می سازد و آنها را ماندگار و جاودان می کند؟
پیش از آن که به بررسی نظرات گوناگون در رابطه با پرسش فوق بپردازیم لازم است به دید روشنی از مفهوم ماندگاری و جاودانگی دست یابیم. این دو واژه که در گفتگوهای روزمره در میان اغلب افراد به شکل مترادف به کار می روند در حوزه مطالعه آثار معماری معنای متفاوتی دارند.
منظور از تداوم یک اثر معماری، ماندگاری و جاودانگی آن در طول زمان و یا بنا به گفتۀ الکساندر “بی زمان بودن اثر” است. اما ماندگاری خود به تنهایی به معنای آن است که اثری بتواند باقی باشد و تداوم داشته باشد. کوین لینچ ماندگاری را در مقیاس شهری چنین تعریف می کند: «ماندگاری عبارت است از میزان مقاومت عناصر یک شهر در مقابل فرسودگی و زوال، و دارا بودن توانایی فعالیت طی دوره طولانی.» لذا از این تعریف می توان چنین نتیجه گرفت که ماندگاری بر جنبۀ فیزیکی اثر دلالت دارد در حالی که جاودانگی متمرکز بر مانایی، حیات، اثربخشی و جذابیت بنا است.
به گفتۀ یوهانی پالاسما: «معماری چیزی را ماندگار و ستایش می کند. از این رو جایی که چیزی برای ستایش شدن وجود ندارد معماری هم نمی تواند وجود داشته باشد.»
لذا به طور کلی شاید بتوان چنین گفت که : ماندگاری، بیان نوعی تداوم تاریخی و به دنبال آن تداوم فرهنگی است؛ در حالی که پدیدۀ جاودان یک پدیدۀ تکامل یافته است و تمامیت دارد و چون توانسته در آزمون زمان، بقای خود را حفظ کند می تواند به عنوان مرجع در بررسی ها و مطالعات به کار گرفته شود. لذا برخی بناها به سبب کیفیت مطلوب اجرای طرح، می توانند در بازه زمانی طولانی ماندگار باشند و به لحاظ کالبدی از آسیب های محیطی مصون بمانند. اما این بدان معنا نیست که بنا جاودانگی دارد چرا که جاودانگی با روح بنا ارتباط دارد و بنای خالی از روح علیرغم ماندگاری ممکن است جاودانه نباشد. اما در شرایط معکوس بنایی که حیات جاودانه دارد و پس از گذشت اعصار و ادوار مختلف همچنان کاربران را مجذوب خود می سازد؛ می تواند به لحاظ کالبدی نیز احیا شود و در طول زمان ماندگار باشد.
حال در ادامه با بررسی و ارزیابی دﻳﺪﮔﺎه ﻫﺎ و ﺗﻌﺎرﻳﻒ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻣﻌﻤﺎران و ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن در ﻃﻮل ﺗﺎرﻳﺦ در ﺣﻮزه رﻣﻮز ﺟﺎوداﻧﮕﻲ ﻳﻚ اﺛﺮ و رابطۀ آن با ﺧﻮاﺳﺖ و ﭘﺴﻨﺪ ﻣﺨﺎطب، رویکردهای موجود در سه دسته مطرح می شود:
1- شرط جاودانگی؛ وجود ایده خاص و منحصر به فرد بر اساس نظر خواص( معمار-محور)
اصطلاح« معماری برای معماران» به پیروان این دیدگاه اختصاص دارد. در این نوع نگرش، معماران عمدتاً گرایشات خود را دنبال می کنند و به نیاز و خواسته های کارفرما کمتر توجه دارند. این دیدگاه در پی اﻋﻄﺎي آزادي ﻋﻤﻞِ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﻤﺎر است و اﻣﻜﺎن بروز ﺧﻼﻗﻴﺖ ﻓﺮدي او را فراهم می سازد. این اﻣﺮ از ﻳﻚ ﺳﻮ ﻣﺎ را ﺑﺎ اﻳﺪه های نو و متنوع مواجه می سازد و از ﺳﻮي دیگر ﺧﻄﺮِ ﺑﺎﻟﻘﻮۀ دور ﺷﺪنِ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ از زﻧﺪﮔﻲ و از ﻣﺨﺎﻃﺐ را ﺑﻪ وﻳﮋه در ﺟﻮاﻣﻊﺳﻨﺘﻲﺗﺮ، به همراه دارد. در این نوع نگرش معمار بر تبلور ایده های خویش متمرکز می شود و رابطۀ او با بستر فکری و فرهنگی کاربرِ فضا به حداقل می رسد. بدین ترتیب آثاری پدید می آیند که تنها چکیده ای از افکار، گرایشات و دغدغه های معمار را به نمایش می گذارند. این آثار پس از مدتی کوتاه، کاربران خود را از دست می دهند و نمی توانند جوابگوی نیازهایی باشند که برای رفع آنها ایجاد شده اند. در واقع آثاری که رویکرد معمار-محور را در پیش می گیرند در نهایت تبدیل به موزه هایی می شوند که تنها معرّف طراحِ خود هستند. بدین ترتیب افراد در برخورد با چنین بناهایی به جای آنکه در نقش کاربر فضا از بخش های مختلف آن بهره جویند در نقش تماشاگر به نظارۀ آن مشغول می شوند.
در پاسخ به چگونگی جایگاه انسان در این رویکرد می توان چنین گفت که در این نگرش، معماری در صدد است تا انسان را به ستایش وادارد. از این رو او را در نقش ستایشگر می بیند. به بیان دیگر انسان، کاربری مُنفعل است که خواسته ها و سلایق او برایش تعریف می شود. به طور مثال موزه گوگنهایم اثر فرانک گری با خودنمایی و نادیده گرفتن مقیاس انسانی، سعی در فراموش کردن انسان و نیازهای او دارد.
از جمله پیروان و نظریه پردازان این دیدگاه می توان از معماران بزرگی چون «پیتر آیزنمن» و «لکوربوزیه» نام برد. این دسته از معماران راه حل جاودانگی را در جدایی از جامعه جستجو می کنند. آثاری چون ویلا ساوای لوکوربوزیه و کلیسای 2000 پیتر آیزنمن نمونه هایی از این رویکرد محسوب می شوند.
نخبه گرایان در نقد این نگرش بر این باورند که در این رویکرد وظیفۀ اصلی طرح معماری که “در خدمت مخاطب بودن و رفع نیازهای وی، افق آفرینی، القای معنی و تعالی بخشی” است فراموش شده است. این همان اتفاقی است که یوهانی پالاسما از آن به عنوان مرگ هنر معماری در جامعۀ وفور نعمت ها یاد می کند.
2- شرط جاودانگی؛ توجه به نظر عوام( مردم- محور)
این دیدگاه بر خلاف دیدگاه معمار-محور به مردم به عنوان کاربران فضا توجه دارد. از مهم ترین طرفداران این رویکرد مکتب پست مدرن است که آن را معماری “پاپ” یا معماری”مردمی” نیز نامیده است. در این نگرش معماری در سایۀ تمایلات عموم جامعه حرکت می کند. احجام، تزئینات و رنگ های عامه پسند از جمله ویژگی های معماری مردمی است. البته همچنان حضور گرایشات و سلایق معمار کاملاً پنهان نشده و در این دسته آثار تا حدودی به چشم می خورد به طوری که برخی از منتقدین، این دیدگاه را نوعی شوخی با نظر عام تعبیر می کنند. به هر روی، در نقد این رویکرد نسبت به جاودانگی آثار معماری باید به این نکته دقت داشت که توجه صرف به نظر مردم در خلق فضاهای گوناگون شاید چندان عملی نباشد و در برخی موارد معمار ناگزیر است تا نظرات تخصصی خود را در راستای رفع چالش های موجود به کار گیرد. به طوری که این امر سبب تمایز هنرمند معمار از یک فرد عادی و شکل گیری حرفۀ تخصصی معماری است.
حال این پرسش شکل می گیرد که رابطه معماری جاودانه با مردم چیست و بالاخره آیا اثر والا باید مردمی باشد یا خیر؟ در پاسخ می توان چنین بیان کرد که محبوبیت اثر معماری و تحسین آن از سوی مردم تنها زمانی جاودانه و همیشگی است که معمار تنها به آنچه مردم در این زمان خواسته اند؛ اکتفا نکند بلکه افقی را برایشان بگشاید که همیشه و در همۀ زمان ها مورد نیاز و توجه مردم باشد. شاید تفاوت اساسی هنر والا و هنر عامه پسند توجه به همین نکته باشند. اثری که متعلق به بازه ای از زمان است و با اصطلاح “مُد” در میان مردم رواج می یابد به دلیل عدم تطبیق با تحولات زمان و فقدان حیات جاودانه، پس از چندی به دیگر آثار همردیف خود می پیوندد و به اثری عامه پسند بدل می شود.
3- دیدگاه فراگیر؛ توجه به هر دو بُعد 1 و 2 ( هنر جامع)
علاوه بر نگرش های پیشین که به دنبال پیروی افراط گونه از گرایشات معمار و یا خواسته های مردم است؛ دسته ای دیگر از نظریه پردازان در رویکردی فراگیر توجه به هر دو منظر را مطلوب می دانند.
در ادامه به بررسی نظرات چند تن از معماران و نظریه پردازان در این حوزه می پردازیم:
1-3-کریستوفر الکساندر
الکساندر عظمت اثر معماری را نه در بزرگی و نو بودن آن و نه در محبوبیت معمار آن، بلکه در اثری که بر ذهن کاربر خود می گذارد و در ذهن او جاودانه می شود، جستجو می کند. شاید از این گفته چنین برداشت شود که الکساندر طرفدار آثار عامه پسند در مکتب پست مدرن است اما باید به این نکته توجه داشت که او همواره در پی شناخت نیاز کاربر و رفع آن در طرح بنا است تا معماری از بیهودگی و جلب نظر کوتاه مدت مردم مصون بماند. از نگاه الکساندر جاودانگی به کالبد ویژه ای نیاز ندارد. او یک حوض ساده در باغی دورافتاده را به واسطۀ خاطرۀ شیرینی که در ذهنش بر جا گذاشته جاودانه می داند.
الکساندر در تعریف متفاوت خود از معمار چنین بیان می کند که: معمار خلاق کسی نیست که صرفاً به طراحی فضاهای غیرمتعارف و نو می پردازد؛ بلکه هنرمندی است که با به کارگیری تمامی توان حسی و ادراکی خود فضایی طراحی می کند که در آن زندگی بهره برداران به مطلوبیت خود نزدیکتر شود. به هر ترتیب نقدهای متفاوتی از سوی خواص( نخبه گراها) در واکنش به نظریات الکساندر مطرح شد که با این وجود پیشگامی او در تبیین معماری بی زمان و جاودانگی آثار معماری از منظری نو ستودنی است.
2-3- راجر اسکروتن
اسکروتن، فیلسوف بریتانیایی در زمینۀ زیبایی شناسی و فلسفۀ سیاسی، از منتقدان جدی خلاقیت نخبه گرا است و معتقد است که وظیفۀ معماری، همراهی با ذوق عمومی جامعه و پرهیز از خلاقیت های وسوسه انگیز است. راه حل او در جاودانگی یک اثر معماری بازگشتن به یک نظام مشترک از فضیلت های انسانی و اجتناب از فردگرایی است. از نگاه اسکروتن، پیوستگی معماری در گسترۀ شهرها و تداوم تاریخی آن، جایی برای هنرنمایی و بروز سلایق گونه گون باقی نمی گذارد. بدین ترتیب معماری مطلوب، آن است که با شناسایی نیازهای جامعه فضاهای لازم در زندگی روزمره را در ادامه تاریخ، فرهنگ، سنت و آداب و رسوم آن جامعه برپا کند. لذا در جمع بندی این نگاه شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که اسکروتن با در پیش گرفتن شیوه ای محافظه کارانه، رمز جاودانگی را در پیوند جامعه با گذشته خویش و تبعیت از شرایط از پیش تعریف شده می داند و بر این باور است که معماری با ادامه مسیر گذشته می تواند به حیات جاودانه دست یابد.
3-3- جان راسکین
جان راسکین، ناقد هنر و طراح بریتانیایی، نیز در دیدگاهی مشابه، توجه به ذوق عمومی را عاملی راهگشا می داند. او از کسانی است که عامه پسند بودن هنر را با در نظر گرفتن اصول آکادمیک یادآوری می کند. او در کتاب ” هفت مشعل معماری” به هفت اصل کلی شامل” فداکاری، صداقت، قدرت، زیبایی، زندگی، خاطره و اطاعت” تأکید می کند که از اخلاق انسانی نشأت گرفته و به باور راسکین پیروی از آنها برای آفرینش یک معماری شایسته و جاویدان، ضروری است.
4-3-یوهانی پالاسما
پدیدارشناسان یکی از مهم ترین منتقدان فقدان جاودانگی در آثار عصر حاضر هستند. یوهانی پالاسما، معمار، تحلیلگر و منتقد فنلاندی، در مقاله ای با عنوان ” معمار خودمختار و تعهد اجتماعی” به تحلیل معماری فردگرا می پردازد و آن را شدیداً مورد انتقاد قرار می دهد. او معتقد است که هنر برای جاودانه شدن باید هم فردی باشد هم اجتماعی. در پی این نگرش آثاری پدید می آیند که می توانند در هر دو بُعد ظاهر شوند و همچنان که ادراک فرد را تحت تأثیر قرار می دهند در جامعه نیز حضور فعال و پویا داشته باشند و بتوانند در دوره های مختلف از حیات بشر، پاسخگوی تمایلات و گرایشات متغیر او باشند. بهترین الگویی که پدیدارشناسان برای آفرینش اثر جاودان و اصیل ارائه می کنند توجه به طبیعت و روح مکان طبیعی است و معمولاً معماری ارگانیک را به عنوان نمود عینی از باور خود معرفی می کنند چرا که معماری ارگانیک همواره در پی تحقق هویت طبیعی و اجتماعی اثر است و به این دلیل عمدتاً بناهای جاودانه به جا می گذارد.
نتیجه گیری
حال پس از بحث و بررسی پیرامون نگاه اندیشمندان به جاودانگی آثار معماری این پرسش مطرح می شود که در نهایت چه الگویی در خلق اثر والا قابل بهره وری است و می تواند راهنمای معماران جوان در این عرصه باشد؟
در جمع بندی مباحث مذکور و پاسخ به این پرسش می توان چنین بیان کرد که: جاودانگی به عنوان یکی از تمایلات مشترک در همه انسانها فارغ از فرهنگ، نژاد و ملیت مطرح است و ریشه در فطرت زوال گریز آنان دارد. از این رو در حرفۀ معماری نیز که عمدتاً به طراحی و آفرینش آثار مختلف مرتبط است معمار می کوشد تا اثری ماندگار پدید آورد. لیکن بایستی همواره به خاطر داشته باشیم که راز جاودانگی آثار معماری، مجموعه ای از قوانین تدوین شده نیست که بتوان آن را آموخت و به دیگران نیز آموزش داد چرا که از قواعد معینی پیروی نمی کند. این رمز ماندگاری را الکساندر ” کیفیت بی نام” می نامد و دست یافتن به آن را “آیین جاودان” در ساختمان برمی شمرد. این کیفیت از دل تاریخ و فرهنگ می روید ولی هرگز در گذشته محبوس نیست و به دلیل همین بی زمانی، زنده و جاودان است. لذا آنچه پیشنهاد می شود بهره گیری از اعتدال در طراحی آثار معماری است. اثری که به واسطۀ نگاه جامع طراح به ابعاد مختلف مسئلۀ طرح، پی ریزی می شود؛ کارایی لازم در پاسخگویی همه جانبه به نیازهای جامعه در طول زمان را دارد.به بیان دیگر جاودانگی زمانی حاصل می شود که بنا ضمن برآوردن حوائج کاربران، خود نیز به حیات و پویایی ادامه دهد و مسیر پر فراز و نشیب زمان را طی کند. لذا چنانچه بنا صرفاً به منزلۀ ظرف زندگی کاربران و یا موزه ای از افکار و تمایلات معمار تعریف نشود؛ می تواند با تحولات جامعه در ادوار مختلف همساز شود و این همسازی با گذشت زمان های طولانی آن را از به جاودانگی پیوند می دهد.
تحریریه گروه معماری هورنو
منبع :www.arel.ir
محتوای این یادداشت برگرفته از مقالۀ ” راز جاودانگی آثار معماری؛ تحلیلی بر نگرش های نوگرا و فرانوگرا” است که به قلم دکتر عبدالحمید نقره کار و دو تن از همکاران ایشان نگاشته شده و توضیحات مفصل در این باب ارائه گردیده است که در اینجا شرح آن به اختصار بیان شد.