خلاقانه معماری کردن آنقدرها هم آسان نیست. بعضی میگویند خلاقیت امری ذاتی است. ولی اگر از من بپرسید میگویم این جمله را عدهای کلاش ساختهاند! پرسشبرانگیز است که وقتی در عرصهی سیاسی-اقتصادی شنیدنِ عبارتِ «ژن خوب» انقدر خشمبرانگیز بود، پس چرا با شنیدن «خلاقیت ذاتی است» کسی از معماران منزجر نمیشود؟ گیرم قدری هم به ژنوم انسان ربطی دارد، ولی اصل خلاقیت آموختنی است؛ همانطور که تفکر نقادانه، همانطور که کار گروهی، همانطور که دموکراسی.
خلاقیت توان ابداع راهحل جدید است و مقدمهی چنین چیزی، این است که بتوانیم مسائل را به شکلی جدید ببینیم. مطمئن باشید اگر میشد با نگرشهای قدیمی راهحلهای جدید داد، دیگران خیلی وقت قبل از شما داده بودند! البته گاهی با دشواری و تلاش زیاد میشود از نگرش قدیمی راهحل جدید درآورد؛ اما راه آسانتر همانا دیدن از زاویهای جدید است. یادتان باشد: گفتم که خلاقیت آموختنی است؛ حالا انگار کنید که همین متن، دورهی فشردهی خلاقیت در معماری است! نکتهی تستی اینجاست: «خلاقیت = قدرت دیگرگونه دیدنِ چیزها». «کژ نگریستن!»
چگونه کژ بنگریم؟
خب، حالا سرمان را ۴۵ درجه به سمت چپ میچرخانیم و این متن را از زاویهای دیگر میبینیم. خلاقیتی رخ داد؟! تقریبا نه. «کژ نگریستن» لازم بود ولی کافی نه. خلاقیت وقتی خلاقیت محسوب میشود که چیزی تولید کند و هدفی داشته باشد. خلاقیت باید راهی برای ظهور بیابد: تولید. پس برای خلاقیت دو شرط لازم است: «کژ نگریستن» و «هدفمندی». اما چگونه؟
اگر خلاقیت توان دیگرگونه دیدن باشد، پس کاری سخت و آسان در پیش داریم. اول گمان میکنیم آسان است. اما اگر زرنگ باشید و با تجربه، خواهید دانست که متفاوت دیدن مسائل درد دارد! بخصوص اگر قرار باشد کاری بامعنی باشد. مثالی بزنم: بیایید به «شعر» دیگرگونه بنگریم و شعر بگوییم. «علی فیل میشنود، من کلنگم و زمین چمن دیوار را مینوشد». دیدید چقدر متفاوت بود؟ و چقدر احمقانه! دیگرگونه دیدن میتواند بسیار سخت باشد اگر هدفمان دیدن چیز معنیدار است. برساختن شعر نو هم کاری طاقتفرسا بود، وگرنه چپ و چول کردن شعر کلاسیک از هر کسی برمیآید.
برای اینکه بتوانیم با «کژ نگریستن» چیزی را معنادار ببینیم به دوآ (یعنی دوتا «آ»؛ با «دعا» اشتباه نگیرید!) نیاز داریم: آنها و آشنایی. «آنها» به معنی دیگران است. دیگرگونه دیدن یعنی به گونهای متفاوت ببینیم. متفاوت از چه؟ از دیگران، از امر رایج. تا زمانی که از نوع نگرش رایج دیگران (یا حتی خودمان!) خبر نداریم چطور دیگرگونه و متفاوت ببینیم؟ برای متفاوت بودن باید دیگری وجود داشته باشد و آن دیگری را باید در «گروه» یافت. اگر میخواهید معمار خلاقی شوید، تا میتوانید تن به پروژههای گروهی بدهید، بخصوص با همگروهیهای متفاوت و ناهمفکر! تا حدی که پروژه به شما اجازه میدهد همگروهی ناسازگار انتخاب کنید تا مجبور شوید تفاوتها را ببینید. در این صورت چه بخواهید و چه نخواهید دارید «کژ» میبینید – حداقل نسبت به همگروهیهایتان.
اما «آ»ی دوم که «آشنایی» است به چه معناست؟ بیایید مسابقهای بگذاریم که چه کسی بهترین پلکان را طراحی میکند. نفر اول چنان تخیلی خط میکشد که اصلا پلهاش را نمیشود ساخت! نفر دوم که استاد زبردست فاز۲ است تمام تخیلش تنها به این میرسد که پله را کمی منحنی بسازد.
اما دانشجویی که تا حدودی ساختار پله را درک میکند، میتواند پلههایی بسیار متفاوت و خلاقانه بسازد. فرق این ۳ در چه بود؟ اولی ذهنش بیش از حد آزاد بود، به قدری که نتوانست حتی ایدههایش در چارچوبی جمع کند و پله بسازد. دومی ذهنش عمیقا با چارچوبها عجین بود و نتوانست ذرهای خمشان کند. ولی سومی بود که توانست چارچوب را بشناسد و آن را تغییر دهد! برای خلاقیت در موسیقی هم لازم است در جوانی و قبل از فرا گرفتن همه نتها و گوشههای سازتان، ذهنتان کرم داشته باشد و گاهی جسارت کنید که خلاف قاعده بنوازید، اما شرط لازمش این است که بلد باشید ساز بزنید! کسی که ساز زدن را بلد نباشد، نمیتواند آهنگ خلاقانهای بنوازد.
قبل از شکستن و خم کردن قواعد، سعی کنید هدفی برگزینید: «من میخواهم با تغییر پلان یک خانهی زوارهای، آپارتمانی مدرن و متفاوت بسازم». بسما… ! اما این هدف آسان به کف نخواهد آمد. بگذارید داستانی را روایت کنم: در کتاب «داستان بیپایان»، در جایی قهرمان داستان قصد عبور از دروازهای داشت که تنها یک راه برای باز کردنش وجود داشت: اینکه فراموش کنی میخواستی از آن بگذری! هولناک است ولی این ماجرا در زندگی بسیاری از ما صدق میکند و حتی قوانین مورفی هم گوشهای از همین داستان را بازگو میکنند. خلاقیت اسب سرکش است. اگر هدفی به او نشان دهیم لج میکند و جای دیگر میرود. چاره چیست؟
چاره را از «آ»ی اول بخواهید: «آنها». به اسب سرکش خلاقیتتان هدفی بدهید تا به سمتش نرود! اگر همگروهی با هدفی متفاوت داشته باشید، او هم اسب سرکشش را به جهتی متفاوت میتازاند. نتیجه چه میشود؟ ای بسا اسب او به هدف شما برسد و اسب شما به هدف او! خندهدار به نظر میرسد ولی این یک واقعیت است. معمولا موقع وررفتنهای خلاقانه و کژ نگریستنها، محصولات نابی را تولید میکنیم که البته با هدف ما جور درنمیآیند و لذا ذهنمان به آنها نمینگرد؛ ولی اگر دوستی در کنارمان بنشیند، شاید آن لحظات کوتاه پاسخ را – که خودمان حواسمان بهشان نیست – دریابند و ثبت کنند. ما غرق در هدف تعیینشده خودمان هستیم، ولی اسب ذهن ما بدون نزدیک شدن به آن هدف از چند هدف بالقوهی دیگر میگذرد و لازم است همگروهیهایمان نشانمان دهند!
برویم سراغ مثالی که زدیم : میخواهیم از دستکاری خانهی سنتی زوارهای چیز جدیدی خلق کنیم. شما میخواهید از درون آن آپارتمانی مسکونی دربیاورید، اما دوستتان قصدی زیباییشناسانه از تغییر و ترکیب پلان خانه دارد. همگروهی سومتان هم به جای کاربری به دنبال حل مسائل اقلیمی است و چهارمی دلش میخواهد بهرهوری فضا را افزایش دهد. اتودهایی که هر یک از شما ۴ نفر با تغییر و ترکیب پلان این خانه میزنید، ممکن است از هدف شخص شما سرپیچی کند، ولی همزمان ۳ ذهن دیگر در حال پاییدن اتودهای شما هستند و اگر در میانهی اتودهایتان، ایده یا راهحلی مفید دربیاید دقت خواهند کرد و ایده را نجات خواهند داد. گاهی حتی شاید لازم نباشد همگروهی حقیقی داشته باشید: اگر ذهن شما بتواند بیش از یک هدف را در آن واحد دنبال کند، ای بسا بردهاید!
خلاقیت: کار جمعی
از آنچه گفتم به راحتی نتیجه میشود گرفت که خلاقیت همیشه اتفاقی جمعی است : حاصل تضارب آرا و تنش بین رویکردها است. اگر در خلق چیزی یا حل مسالهای، تنها یک رویکرد وجود داشته باشد، همان اتفاقی میافتد که در معماری سنتی رخ میدهد: چند ابزار مشخص که با یک رویکرد ساده مساله را حل میکنند. بعضا معماری سنتی به نظر انسان مدرن بسیار خلاقانه به نظر میرسد، اما آنچه در معماری سنتی «خلاقیت» به نظر میرسد، خارج از سه حال نیست: ۱. یا بخاطر تازگی آن شیوهی معماری برای ماست ۲. یا بخاطر وجود مسالهای متفاوت در آن بناست (همچون ابعاد سایت و زمین یا وجود ممر قنات در محل) ۳. و یا خردهخلاقیتهایی که حتی معماری سنتی هم از آن مصون نبود: بهرحال انسان موجودی چندبعدی است و اجتماعی؛ در حضور ابعاد مختلف و انسانهای متفاوت است که خلاقیت رخ میدهد، حتی در عصر سنت.
کار جمعیِ خلاقیت را میشود فردی هم انجام داد! اگر انسانی چندبعدی باشید یا با قول معروف «با خودتان درگیر باشید»! شاید دقت کردهاید که آدمهای درگیر و نامتعادل بسیاری مواقع خلاقتر از نرمالها هستند. اما در زمانهی دموکراتیزاسیون هنر و معماری، خلاقیت هم باید دموکراتیک شود. قرار نیست فقط انسانهای پیچیده خلاقیت کنند: اگر انسانهای ساده یاد بگیرند که با یکدیگر تعامل بورزند و ایدههای هم را کشف کنند و بکاربرند، هرکسی میتواند خلاقیت کند. بیدلیل نیست که مخترع تلفن و لامپ را میشناسیم، ولی کسی نمیداند مخترع گوشی هوشمند چه کسی است.